
طبقه بندی شده در کلاس Euclid
SCP-3008 چیست
SCP-3008 یک شعبه از فروشگاه های با نام تجاری IKEA (ایکیا) است که در زمینه فروش مبلمان و لوازم آشپزخانه محبوب است.
فردی که از ورودی اصلی وارد SCP-3008 می شود و پس از گذشتن از درهای ورودی، در واقع به SCP-3008-1 منتقل شده است. ابتدا خود شخص متوجه این جابه جایی نمیشود زیرا هیچ تغییری از دیدگاه قربانی رخ نمی دهد. آن فرد معمولا تا زمانی که سعی در خروج از فروشگاه نداشته باشد از وضعیت خود آگاه نخواهند شد.
SCP-3008-1 : فضایی شبیه به داخل یک فروشگاه مبلمان IKEA است که بسیار وسیع تر از اندازه عادی است. اندازهگیریهای ابتدایی منطقهای به مساحت حداقل 10 کیلومتر مربع را نشان میدهند که هیچ انتها یا در خروجی قابل مشاهدهای در هیچ جهتی شناسایی نشده است. نتایج غیرقطعی استفاده از فاصلهیابهای لیزری منجر به این گمانهزنی شده است که فضای داخلی ممکن است بینهایت باشد.
SCP-3008-1 دارای تعداد نامعلومی از انسان های عادی است که قبل از شناسایی و مهار سازمان در داخل آن به دام افتاده اند. داده های جمع آوری شده نشان می دهد که این افراد گرد هم آمده و یک تمدن ابتدایی را در SCP-3008-1 تشکیل داده اند، از جمله ساخت شهرک ها و استحکامات به منظور دفاع در برابر SCP-3008-2.
SCP-3008-2 : موجودات انسان نما در داخل SCP-3008-1 هستند که ظاهری شبیه انسان دارند ولی دارای تناسب بدنی اغراق آمیز و متناقض هستند که اغلب به صورت دست و پای خیلی کوتاه یا خیلی بلند توصیف می شود. آنها اجزای صورت ندارند و در همه موارد مشاهده شده پیراهن زرد و شلوار آبی مطابق با لباس کارمندان IKEA پوشیده اند.
SCP-3008-1 دارای یک چرخه ابتدایی روز-شب است که با روشنایی داخلی و سقف که مطابق با زمان باز و بسته شدن فروشگاه اصلی ایکیا هست تعیین میشود. در طول 'شب' نمونه های SCP-3008-2 نسبت به هر موجود وارد شده به SCP-3008-1 خشونت نشان میدهند. در طول این حملات خشونتآمیز، عباراتی را به زبان انگلیسی تلفظ میکنند که چیزی شبیه «فروشگاه اکنون بسته است، لطفاً از ساختمان خارج شوید». هنگامی که 'روز' شروع می شود، نمونه های SCP-3008-2 بلافاصله متوقف می شوند و به طور تصادفی شروع به حرکت در سراسر SCP-3008-1 می کنند. آنها در این حالت به سؤال یا سایر نشانه های کلامی پاسخ نمی دهند، اگرچه در صورت حمله به شدت واکنش نشان می دهند.
طبق تحقیقات بعدی مشخص شد که SCP-3008-1 دارای یک یا چند خروجی در داخل آن است، اگرچه به نظر نمیرسد این خروجیها موقعیت ثابتی داشته باشند، بنابراین شانس یافتن و خروج از آن بالا نیست. استفاده از هر در دیگری غیر از ورودی اصلی برای ورود به سازه یا شکستن دیوارهای از بیرون به داخل منجر به ورود معمولی به فروشگاه ایکیا میشود.
از زمان شروع مهار، 14 نفر موفق به خروج از SCP-3008 شده اند. پس از بازنگری گسترده، همه افراد مورد آزادی عمومی قرار گرفتند.
روش های مهار ویژه: پارک اطراف و شعبه ایکیا که حاوی SCP-3008 بود توسط بنیاد خریداری شده و به سایت-██ تبدیل شده است. تمام جاده های عمومی منتهی به آن یا عبور از سایت-██ تغییر مسیر داده شده اند.
ورودی SCP-3008 باید همیشه نظارت شود، و هیچ کس نباید خارج از آزمایش، چیزی یا شخصی را به SCP-3008 وارد کند.
انسانهایی که از SCP-3008 خارج میشوند باید بازداشت شوند و سپس مورد تست اختلال شناختی و فراموشی قرار گیرند. بسته به مدت اقامت آنها در SCP-3008، ممکن است نیاز باشد که یک گزارش از اتفاقات رخ داده از آن ها تهیه شود.
هر موجودیت دیگری که از SCP-3008 خارج می شود باید خاتمه یابد.
حادثه 3008-1: در ساعت 00:37 در ██/██/200█ یک مرد از SCP-3008 خارج شد و 10 ثانیه بعد نمونه ای از SCP-3008-2 او را دنبال کرد. SCP-3008-2 قبل از اینکه توسط پرسنل مسلح توقف شود، مرد را گرفت و کشت. این حادثه تنها نمونه ای بوده که یک SCP-3008-2 از SCP-3008 خارج شود. کالبد شکافی کامل جسد انجام شد. برای جزئیات بیشتر به گزارش کالبد شکافی 2-3008 مراجعه کنید.
این مرد یک مجله با برند IKEA حمل می کرد که ظاهراً سرگذشت خود را در SCP-3008-1 یادداشت می کرد که در زیر کلمه به کلمه رونویسی شده است.
+رونویسی ژورنال بازیابی از حادثه 3008-1:
[ترجمه گوگل ترنسلیت]
بنابراین، من این را می نویسم تا آنچه را که فقط می توانم تصور کنم نزول ناگهانی من به جنون است را مستند کنم. من نمیتوانم آنقدر ناوبر بد باشم، و با این حال در حال نوشتن این مطلب، 2 روز در Ikea گیر افتادهام. من در تمام مدتی که اینجا هستم شخص دیگری را ندیده ام. اولش فکر کردم شوخیه مکان را به یک پیچ و خم تبدیل کنید، همه مردم را بیرون بیاورید و ببینید چقدر طول می کشد تا گم شوم، سپس همه یک خنده قدیمی دارند. وقتی سعی کردم عقب نشینی کنم متوجه شدم که اینطور نیست. همه چیز تغییر کرده بود، بنابراین من در نهایت گم شدم. به جای خروجی، ردیف به ردیف قفسه های کتاب بود.
بنابراین، من در Ikea گرفتار شده ام. به نظر می رسد تنظیم برای یک شوخی بد. ساعت 10 شب چراغ ها خاموش شد. تقریباً یک حمله قلبی لعنتی به من داد، آن صدای بلند THUNK الکتریکی و سپس سیاهی شدید. مکان پر از تخت است و تلفن من یک مشعل روی آن است - اما سیگنال لعنتی ندارد - بنابراین یک تخت پیدا کردم و به خواب رفتم. بیشتر روز بعد را صرف یافتن راهی برای خروج بدون شانس کردم. آیا رستورانی پیدا کردم که آن کوفتهها را سرو میکند، بنابراین حداقل از گرسنگی نمیمیرم. این احتمالاً نقطه عطف آن شوخی است. به هر حال آنها هنوز گرم و تازه بودند، اما من کسی را در اطراف ندیدم که بتواند آنها را بپزد. قبل از اینکه چراغ ها دوباره خاموش شوند، به سمت تخت برگشتم، زیرا تاریک تر از آن است که بتوانم با خاموش شدن آنها جستجو کنم.
الان ساعت 9.10 صبح است، چندی پیش چراغ ها دوباره روشن شدند. من مطمئن هستم که اکنون کل منطقه اطراف جایی که وارد شدهام را جستجو کردهام و خروجی واضح است که اینجا نیست، بنابراین میخواهم مسیری را انتخاب کنم و به بهترینها امیدوار باشم.
روز 3 ماجراجویی معمایی جادویی Ikea. اگر قبلاً مطمئن نبودم که چیز عجیبی در این مکان وجود دارد، اکنون هستم. 3 ساعت در یک خط کم و بیش مستقیم راه رفتم (جوک Ikea را در اینجا وارد کنید) قبل از اینکه به نردبانی در کنار یکی از آن قفسه های بزرگ انباری که اینجا دارند برخوردم. بالا رفتم تا یاتاقانم را بگیرم، و به نظر می رسد این مکان برای همیشه ادامه دارد. مثل آن صحنه از شیر شاه، جز اینکه به جای درختان و علف ها همه قفسه ها و میزها و مزخرفات بود. من یک نفر را دیدم که نه چندان دور در حال حرکت بود، بنابراین به آنجا رفتم.
در ابتدا فکر کردم یک کارمند است - یونیفرم پوشیده بود. و جهنم شاید هم همینطور بود، شاید هیولاهای عجیب و غریب 7 فوتی با دستهای بلند، پاهای کوتاه و بدون صورت فقط آن دسته از چیزهایی هستند که آنها می خواهند در Super Ikea کار کنند. با این حال، لعنتی کاملاً من را نادیده گرفت، و بدون چشم یا گوش، حتی نمی توانم مطمئن باشم که می دانسته است که من آنجا هستم. به این فکر کردم که آن را هل دهم یا چیزی که توجهش را جلب کند، اما دستانش آنقدر بزرگ بود که یک هندوانه را خرد کند، بنابراین تصمیم گرفتم آن را رد کنم. فقط به حرکت ادامه داد و در نهایت من آن را از دست دادم، بنابراین تصمیم گرفتم راهی را که می رفتم ادامه دهم.
به هر حال، امشب تخت خواب راحتی برای من وجود ندارد. به نظر می رسد من وارد بخش غیرمنتظره سخت و جدول نقطه ای فروشگاه شده ام. حدس می زنم باید با چند سفره دسته جمعی بسنده کنم. باتری تلفن نیز در طول روز از بین رفت. به هر حال کار نکرد، اما احساس میکنم که برخی از طناب حیاتی را از دست دادهام.
آیا تا به حال یکی از آن کارتون ها را می بینید که از درهای یک راهرو می گذرند و فقط از دری دیگر در همان راهرو بیرون می آیند؟ من الان این احساس را دارم. الان 2 روزه که چیزی جز همین قفسه کتاب ندیدم. فقط ردیف به ردیف از آنها. منظورم این است که بی خیال. من به اندازه پسر بعدی عاشق کتاب هستم، اما این بیش از حد است. واضح است که من هنوز به جلو حرکت می کنم، اما می توانم علائمی را ببینم که بالای سرم در حال عبور هستند. حیف که هیچ یک از آنها نمی گویند 'خروج'.
مطمئن نیستم این سوال را به چه کسی میگفتم. فقط بگوییم این تمرین برای زندگی نامه ای بود که قرار است وقتی از اینجا بروم بنویسم. من آن را 'سفر کاملاً عادی من به یک Ikea معمولی قدیمی' می نامم.
اگر روزی بیرون بیایم
بالاخره چند نفر دیگر را پیدا کردم! آره، معلوم شد من تنها حرامزاده فقیری نیستم که اینجا به دام افتاده. برای من خوش شانس است، حدس می زنم. شب ششم من اینجا، 2 مورد از آن کارمندان در تاریکی به سراغم آمدند. با اولی که دیدم فرق داره ولی بازم خرابه صدای آمدنشان را شنیدم، میگفتند مغازه تعطیل است و من باید از ساختمان بیرون بروم، همه خوب و مودب. من مطمئن نیستم که کدام قسمت از آن عجیب تر بود، این که آنها دهان ندارند یا ظاهراً قصد داشتند من را بکشند در حالی که آن را می گفتند. مثل سگ هار به سمتم آمد.
بنابراین، من آن را پا. مثل یک دیوانه لعنتی در تاریکی از طریق ikea می دوید. وقتی پایه دیگری را از آن قفسه های غول پیکر که همه با مشعل و نورافکن روشن شده بودند، دیدم. آنها یک شهر کامل در اینجا ساخته اند! یک دیوار عظیم از قفسه ها و تخت ها و میزها و هر چیز دیگری ساخته شده است. به خدا قسم زیباترین چیزی بود که تا به حال دیدم. به هر حال حدس میزنم آنها مرا دیدهاند که دارم میآیم (یا شاید صدای ترس مردانه دخترانهام را شنیدهاند)، چون دروازهای را باز کرده بودند و 2 نفر آنجا بودند که من را به داخل دست تکان میدادند. شنیدهام که کارکنان بعد از بسته شدن دروازه پشت سرم کوبیده میشوند، هنوز هم مودبانه به همه ما اطلاع داد که فروشگاه اکنون بسته است. هر چند آنها در نهایت سرگردان شدند.
آنها شهر را بورس می نامند، زیرا این همان چیزی است که روی تابلویی که مستقیماً بالای آن از سقف آویزان شده است. معاوضه و برگشت. همه با استفاده از چراغهایی که پیدا کردهاند و به سیمهای برق وصل شدهاند، در مقابل شب روشن میشوند. و تخت و غذا و مردم وجود دارد. بیش از 50 نفر فوق العاده با اندام هایی با اندازه منظم و مجموعه ای کامل از ویژگی های صورت. الان هفتمین شب من است که اینجا هستم و اولین شبی است که در تاریکی سپری نکردم. یک هفته کامل زندگی در Ikea. احتمالاً یک برنامه تلویزیونی در آن جایی وجود دارد.
اکنون که در اطراف افراد دیگر هستم، شروع به احساس عادی تر می کنم. شاید این کلمه عادی نباشد. اما بعد از یک هفته که فقط صدای قدم های خودم برای شرکت شنیدم، به طور فزاینده ای مطمئن می شدم که تازه دیوانه شده ام. اینکه من را در یک اتاق پر شده در جایی بسته بودند و سرم را به دیوار میکوبیدم. اما نه، من الان کاملاً سالم هستم، بسیار متشکرم!
ظاهراً شهرهای دیگری نیز وجود دارد. برخی با افراد بیشتر، برخی با افراد کمتر. من متوجه شدم که نسبتاً گیج کننده است - چگونه ممکن است تعداد زیادی از مردم بدون اینکه کسی متوجه شود گم شوند. مطمئناً کسی متوجه شده بود که همه کسانی که به ikea می روند به نظر می رسد لعنتی ناپدید می شوند. یا شاید این همه نیست. شاید ما فقط افراد خوش شانس هستیم.
مردم اینجا فقط آن کارکنان را هیولاهای کارکنان می نامند. ظاهراً آنها در طول روز خوب هستند و به فکر راه رفتن در راهروها هستند. به محض اینکه آن چراغ ها خاموش می شوند، آنها به طرز وحشتناکی فرو می روند. بنابراین در طول روز مردم برای یافتن غذا، آب و هر چیز دیگری که نیاز دارند بیرون می روند. ظاهراً رستورانها و مغازههایی در اطراف وجود دارند که بهطور تصادفی انبار شدهاند. هیچ کس نمی داند چگونه. شاید کارکنان این کار را انجام دهند. ظاهراً آنها در کار خود خیلی خوب نیستند، زیرا گاهی اوقات بازیابی انبارها کمی طول می کشد، که به این معنی است که غذا باید جیره بندی شود. شاید اگر آنقدر مشغول تعقیب مردم در تاریکی نبودند، کارهای بیشتری انجام می دادند.
به هر حال وقتی شب میرسد، کارکنان دیوانه میشوند و همه داخل دیوارها ایستادهاند. ظاهراً همه جای این مکان، هر جایی که باشد، همینطور است. Ur-Ikea، از آنجا که تمام Ikea های دیگر از آنجا پدید آمدند. یا شاید همه ما هنوز فقط در ikea معمولی هستیم و این همه رویای تب است که ناشی از کسالت بی حس کننده ذهن است. چه کسی می داند.
الان 10 روزه اینجام بسیاری از افرادی که از آنها پرسیدم گفتند که مدتهاست پیگیری را متوقف کردهاند و یکی از افراد به نام کریس، گفت که سالهاست اینجا بوده است.
سال ها.
[خطنویسی ناخوانا]
ظاهراً شایعاتی در مورد افرادی وجود دارد که موفق به خروج می شوند. و از افرادی که خروجی را می بینند، فقط در مقابل چشمانشان ناپدید می شود. من احساس می کنم همه این را باور ندارند، اما من دارم. توضیح می دهد که چگونه در وهله اول در اینجا گیر کردیم (نوعی). و منظورم این است که بیا. هیولاهای کارکنان، ردیف پشت سر هم از مبلمان سوئدی با کیفیت بالا. نمیدانم چرا آنها دری که در حال ناپدید شدن است به سختی باور میکنند.
به هر حال، امروز با ساندرا و جری برای یافتن غذا در مغازه ای در همان حوالی بیرون رفتم. هنگامی که نقاط دیدنی این مکان را یاد گرفتید، پیمایش آن چندان سخت نیست. علائم بالای سر کمک زیادی می کند، اما موارد دیگری نیز وجود دارد. در فاصله نه چندان دور، بخش عظیمی از آن قفسههای غولپیکر روی هم فرو ریخته و در شرق بسیار دور افتاده است (به هر حال همه ما فرض میکنیم که شرق است - ظاهراً Ikea قطبنما نمیفروشد) نوعی برج است که شبیه آن است. ساخته شده از چوب، تا سقف می رسد. شاید آنها سعی داشتند از پشت بام بیرون بیایند. در شب روشن می شود بنابراین باید مردم آنجا باشند، اما ظاهراً چند روز پیاده روی است (یعنی باید کیلومترها دورتر باشد) بنابراین هیچ کس اینجا واقعاً نمی داند. ظاهراً من بسیار خوش شانس بودم که به مدت یک هفته در فضای باز بخوابم بدون اینکه توسط کارکنان پاره شوم. منم. خوش شانس خوش شانس.
در مغازه مقداری غذا پیدا کردیم. حدس بزنید کارکنان آن را در طول شب دوباره ذخیره کردند، که برای آنها خوب بود. یک تلفن روی دیوار بود، بنابراین فکر کردم که آن را امتحان کنم. صدایی از آن طرف شنیده می شد، اما آنها فقط مزخرف می گفتند. کلمات تصادفی به هم چسبیده و بدون معنای واقعی. آیا تا به حال ویدئویی از فردی مبتلا به آفازی دیده اید؟ یه جورایی صداش اینطوری بود به هر حال وقتی با آنها صحبت کردم جوابی به من نداد. ساندرا می گوید همه گوشی های اینجا یکسان هستند.
اوه، دوباره سوالات ژورنال را می پرسم!
دیشب داشتم فکر میکردم سقف این مکان بسیار بلند است و تا جایی که کسی می تواند بگوید تا ابد ادامه دارد. اینجا نباید یه جوری آب و هوا باشه؟ مطمئنم درباره برخی از ساختمانهای ناسا خواندهام که آنقدر بزرگ بود که الگوهای آب و هوایی خاص خود را داشت، با ابرها و چیزهای دیگر. این مکان قطعا بزرگتر از آن است، اما اکنون که به آن فکر میکنم مطمئن هستم که هرگز به اندازه تغییر دما در اینجا احساس نکردهام.
من آن را به فهرست بزرگ مزخرفات عجیب اضافه خواهم کرد.
کارکنان شب گذشته به صرافی حمله کردند. حتماً 20 یا 30 نفر از آنها فقط از ما می خواستند که همانطور که دوست دارید آرام مغازه را ترک کنیم، در حالی که سعی می کردند با دست خالی دیوارها را خراب کنند. ظاهراً این به طور منظم اتفاق می افتد، بنابراین همه برای آن آماده هستند. چاقوهای رستورانها، تیغههای ماشین چمنزنی که به صورت دریچه ساخته شدهاند، تبر آتشنشانی. یکی از افراد، وسیم، حتی یک کمان پولادی کاربردی ساخت. به هر حال دیوارها سوراخ هایی در خود دارند، که من قبلاً متوجه آن نشده بودم، به ویژه برای اینکه بتوانیم هنگام حمله کارکنان به آنها ضربه بزنیم. یکی دوتاشون رو خودم بردم پایین به نظر نمی رسد که آنها خونریزی کنند، که عجیب است، اما زمانی که شروع به سوراخ کردن آنها کنید، به آسانی مانند یک فرد معمولی پایین می آیند.
صبح مجبور شدیم اجساد را بیرون بیاوریم. ظاهراً افراد مرده در طول شب بیشتر جذب خواهند شد، بنابراین مجبور شدیم آنها را از Exchange دور کنیم. ما چند مورد از وسایل چرخ دستی داریم که آنها برای جابجایی جعبههای بزرگ استفاده میکنند، بنابراین آنها را بارگیری کردیم و به پیکاپ بردیم. ظاهراً مردم همه چیز را در اینجا پس از هر علامتی که بالای سرشان آویزان است نامگذاری می کنند.
پیکاپ وحشتناک بود صدها، شاید هزاران کارمند مرده همگی انباشته شده بودند. بویی نمی آمد که نعمت بود. ظاهراً علاوه بر خونریزی نکردن، این چیزها هم پوسیده نمی شوند. کنجکاوی من در حالی که داشتیم آنها را تخلیه می کردیم بیشتر شد، بنابراین نگاهی به یکی از برش های بیشتر انداختم. آنها فقط پوست هستند، یا چیزی که در تمام طول مسیر شبیه پوست است. بدون عضله، بدون استخوان، بدون اندام. آیا آنها در وهله اول واقعاً زنده هستند؟ مطمئناً وقتی در حال حرکت هستند، به نظر میرسند که استخوان دارند و به دیوارها میکوبند. و مطمئنم که وقتی چاقو در طول شب وارد شد، مقاومت بیشتری نسبت به پوست احساس کردم. شاید وقتی می میرند برایشان اتفاقی بیفتد. حدس میزنم فقط یک چیز دیگر در لیست روزافزون Weird Shit که در اینجا ادامه دارد.
بعد از حمله کارکنان شب گذشته، چیزی به ذهنم رسید. هر بار که چنین موقعیتی را در تلویزیون یا در یک فیلم میبینید، مثلاً آخر دنیاست یا همه در جزیرهای یا هر چیز دیگری گرفتار شدهاند، وقتی گروههایی مثل ما شروع به تشکیل میکنند، مردم همیشه به نظر میرسند که به یکدیگر میچرخند. مبارزه برای غذا یا تسلط یا هر چیز دیگری. که اینجا اتفاق نیفتاده است ظاهراً مردم شهرهای دیگر هر از گاهی میآیند، فقط برای چک کردن یا گهگاهی برای معامله اگر چیزی کم دارند. اما همه چیز همیشه صمیمانه است. دوستانه، حتی. شاید تهدید کارکنان، یا شاید تجدید مداوم منابع در مغازه ها به این معنی باشد که هیچ چیز زیادی برای مبارزه وجود ندارد.
شاید مردم فقط بهتر از چیزی باشند که به آنها اعتبار داده می شود. این فکر خوبی است. فکر کنم با اون یکی برم
ده ها نفر امروز بعدازظهر از شهری به نام ترولی در مقابل دروازه ها حاضر شدند. ظاهراً کارکنان در طول شب دیوارها را شکستند و شهر را از هم پاشیدند. این 12 نفر تنها بازمانده از بیش از صد نفر هستند. بدیهی است که به آنها اجازه ورود دادیم. یک نکته دیگر در ستون نجابت انسانی. بعداً پرسیدم آیا کسی میداند چند شهر از این شهرها وجود دارد؟ بین ما و افراد جدید، موفق شدیم بیش از 20 نام پیدا کنیم. 20 شهر پر از مردم، و چه کسی می داند که چه تعداد فراتر از آن.
شعار این مکان باید 'چگونه ممکن است' باشد. مطمئناً کسی، جایی باید به دنبال هزاران نفر باشد که باید در اینجا باشند.
الان کمی بیشتر از 2 ماه است که اینجا هستم. آنچنان که معلوم است تغییر چندانی نمی کند. چند نفر جدید ظاهر شدند، داستانی مشابه بقیه ما. یک سفر کوچک خوب به Ikea و ناگهان آنها در خانه عجیب و غریب بی چهره Billy Bookcase گرفتار می شوند. کارکنان یک یا دو بار در هفته به صرافی حمله می کنند. ما آنها را می کشیم و بدنشان را بیرون می آوریم، گاهی اوقات آنها ابتدا به برخی از ما صدمه می زنند. آنها مردی به نام جرد را چند هفته پیش کشتند. وحشتناک بود، صادقانه بگویم. معلوم میشود که انسانهای معمولی هنوز در اینجا خونریزی میکنند، حتی اگر کارکنان این کار را نکنند. ما تمام تلاش خود را کردیم، اما هیچ یک از ما پزشک نیستیم.
جارد پسر خوبی بود. او لایق بهتری بود. همه ما انجام می دهیم.
چند روز بعد به ذهنم رسید، هیچ کدام از ما واقعاً دنبال راهی برای خروج از اینجا نبودیم. من حتی نمی دانم از کجا شروع کنیم.
توجه: بر اساس زمان بازیابی ژورنال، به نظر می رسد این ورودی تقریباً با اولین آزمایش موفقیت آمیز ما که یک پهپاد را در داخل SCP-3008-1 خلبانی کردیم، مطابقت دارد. تجزیه و تحلیل فیلم نشان می دهد که یک سکونتگاه دیواری در زیر تابلویی با عنوان 'تبادله و بازگشت' وجود دارد. تلاش برای جابجایی شهرک با شکست مواجه شد. منشا پهپادهایی که قبلاً دیده شده بودند ناشناخته است.
امروز شروع کردم به صحبت کردن با مردم در مورد چیزهایی که از خانه در طول شام تنگ می شوند. احتمالاً بهترین ایده ای نیست که تا به حال داشته ام، بعد از آن همه به نظر خیلی بد به نظر می رسیدند. یک سری از مردم اینجا خانواده دارند. زن و شوهر، بچه ها. سگ ها. ظاهراً فرانکلین یک لاما حیوان خانگی دارد، اگرچه مطمئن نیستم که آن را بخرم.
اما ظاهراً برخی از افراد اینجا شکافهای عجیب و غریبی در دانش خود دارند. 3 نفر از آنها هرگز نام ایستگاه فضایی بین المللی را نشنیده بودند، 2 نفر از آنها به نظر می رسید که فکر می کردند █████ ███████ نخست وزیر است و یکی از آنها ظاهراً هرگز درباره مجسمه آزادی نشنیده بود. من هم آنها را باور دارم. آنها هم مثل بقیه ما گیج به نظر می رسیدند.
هر چه بیشتر در مورد آن فکر کردم، بیشتر شروع به توضیح چند چیز کرد. چه می شود اگر دلیل اینکه هیچکس به دنبال همه ما گمشده ها نیست این باشد که همه از یک مکان نیامده ایم. این عجیب به نظر می رسد (شاید باید شعار این مکان باشد) اما اگر همه مردم اینجا از ابعاد مختلف آمده باشند چه؟ واقعیت ها؟ هر چی اسمشو بذاری من به اندازه کافی برنامه های تلویزیونی را دیده ام تا بتوانم این تمرین را بدانم. سارا از جایی می آید که مجسمه آزادی وجود ندارد. آنها ایستگاه فضایی را که وسیم اهل آن است، راه اندازی نکردند. اگر همه اینجا از جاهای مختلف آمده باشند، حتی از جاهایی که شبیه هم به نظر می رسند، هیچ وحشتی برای افراد گمشده وجود نخواهد داشت. بدون جستجوی انبوه ما فقط یک نفر می شویم، یک گمشده مجرد در دنیایی از اخبار بی وقفه.
خوب. این یک رشته فکر سرگرم کننده بود.
تازه فهمیدم دیروز شش ماهگی بود که اومدم اینجا. نمی دانم آیا ایکیا کلاه مهمانی می فروشد؟ روال این اطراف کم و بیش ثابت مانده است. افراد جدید بیشتری ظاهر می شوند، یکی هر دو هفته یا بیشتر. ذخایر مواد غذایی بالا و پایین می شود، اما ما در واقع هرگز کمبود عمده ای نداشته ایم. گاهی اوقات بازدیدکنندهای از یکی از شهرهای مجاور، معمولاً از Checkouts یا Aisle 630 بازدید میکنیم. ما هر از گاهی با یکدیگر چک میکنیم، گاهی اوقات اگر کسی از چیزی کم میکند، منابع را مبادله میکنیم. به نوعی آرامش بخش است. یادآوری این که ما در اینجا تنها نیستیم، نور کوچکی از تمدن. گاهی وسایل پزشکی می آورند. ظاهراً در چند شهر پایینتر از Checkouts داروخانهای وجود دارد که هر از چند گاهی دوباره انبار میشود، بنابراین آنها آنچه را که میتوانند به اشتراک میگذارند. من قبلاً در مورد یک Ikea با داروخانه نشنیده بودم، اما در این مرحله اگر کسی به یک آزمایشگاه برداشت عضو Ikea برخورد کند، تعجب نمی کنم. مطمئناً کارکنان توضیح می دهند.
وقتی صحبت از زندانبانان بی چهره ما شد، حملات آنها اخیرا بدتر شده است. الان 3 یا 4 بار در هفته، با دوبرابر تعداد پرسنل قبلی. نمیدانم همه آنها از کجا آمدهاند یا چرا حملات افزایش یافته است. چند هفته پیش، من و سارا، سعی کردیم یکی از آنها را در طول روز دنبال کنیم. می خواستم ببینم آیا آنها به اتاق کارمندان باز می گردند یا چیزی دیگر. به نظر نمی رسید جایی برود، فقط به طور تصادفی در راهروها قدم زدم. قبل از اینکه چیزی پیدا کنیم مجبور شدیم به عقب برگردیم.
ما دیوارها را تقویت کرده ایم و سعی کرده ایم خود را بهتر مسلح کنیم. مطمئناً کمبود مواد برای استفاده وجود ندارد. Wasim کمان های پولادی بیشتری می ساخت، اما بسیار کند پیش می رود.
حیف که ایکیا اسلحه نمی فروشد.
توجه: هیچ پرسنل جدیدی SCP-3008 را در Site-██ در بازه زمانی مشخص شده در این ورودی وارد نکرده اند.
حملات در حال حاضر بدتر می شوند. تقریباً هر شب، و با تعداد زیادی کارمند که تقریباً اجساد آنقدر بلند میشوند که دیگران بتوانند از دیوارها بالا بروند. من فکر می کنم ما در اینجا واقعا در مشکل هستیم.
مبادله است
فکر کنم تبادل انجام شد. دیشب خیلی بد ضربه خوردیم تلفات زیادی نداشت، اما دیوار خراب است. ما در نهایت متوجه شدیم که چرا حملات نیز تشدید شده است. جعبه ای از لوازم، تکه ای از یکی از کارکنان آنجا بود. نمی دانم چگونه این اتفاق افتاده است، اما ظاهراً یک تکه از یک آنها را به اندازه یک بدن کامل ترسیم می کند. در هر صورت الان خیلی دیر است، اجساد زیادی وجود دارد که بتوانیم آنها را ببریم و هنوز هم فرصت داریم تا قبل از شب دیوار را تعمیر کنیم. کندیس تشکیل جلسه داده است. من گمان می کنم صحبتی در مورد رها کردن Exchange وجود خواهد داشت، شاید سعی کنید در Checkouts پناه بگیرید یا چیزی دیگر.
هر چند دیگه داره دیر میشه من فکر نمی کنم که ما برای آن زمان داشته باشیم. شاید برخی از ما این کار را انجام دهیم. من در آن هفته اول در تاریکی خوب بودم. اما پس از آن، چند بار می توانم به خوش شانسی ادامه دهم.
من این را فقط برای حس بسته بودن می نویسم، حدس می زنم. برای من یا برای هر کسی که این را پیدا کند. اگر این آخرین ورودی در اینجا است، امیدوارم هر کسی که این را میخواند از خارج از این مکان این کار را انجام دهد.
بزرگترین ترس من؟ اگر امشب بمیرم، صبح دوباره اینجا بیدار می شوم.
توجه: این آخرین ورودی است. فرض بر این است که در حین تلاش برای رسیدن به شهرک 'Checkouts' او توسط یک نمونه SCP-3008-2 از بقیه گروه خود جدا شد و در هنگام خروج اتفاق افتاد.
- ۰۱/۰۴/۲۴
- ۱۸ نظر
- ۰۱/۰۴/۲۴